اطلاعات شهادت:
1.در روز عید قربان سال 1366 مصادف با1407ه.ق
2.منطقه سردشت
3.او گفته بود اگز در هواپیما شهید شدم هواپیما را سالم بنشانید زیرا حق الناس است
نگاهی بسیارگذرا به زندگی شهید:
دورة ابتدايي را در دبستان « دهخدا » و دورة متوسطه را در دبيرستان « نظام وفا » گذراند . سال 1348 ، در رشتة پزشكي پذيرفته شد ؛ ولي تحصيل در دانشكده خلباني نيروي هوايي را ترجيح داد . پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتي براي تكميل دوره به آمريكا اعزام شد. شهيد بابايي در سال 1349، براي گذراندن دوره خلباني به آمريكا رفت. طبق مقررات دانشكده مي بايست به مدت دو ماه با يكي از دانشجويان آمريكايي هم اتاق مي شد. آمريكايي ها، در ظاهر، هدف از اين برنامه را پيشرفت دانشجويان در روند فراگيري زبان انگليسي عنوان مي كردند، اما واقعيت چيز ديگري بود. چون عباس در همان شرايط تمام واجبات ديني خود را انجام مي داد، از بي بند و باري موجود در جامعه آمريكا بيزار بود. هم اتاقي او در گزارشي كه از ويژگي ها و روحيات عباس نوشته، يادآور مي شود كه بابايي فردي منزوي و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهاي اجتماعي بي تفاوت است. از رفتار او بر مي آيد كه نسبت به فرهنگ غرب داراي موضع منفي مي باشد و شديداً به فرهنگ سنتي ايران پاي بند است. همچنين اشاره كرده كه او به گوشه اي مي رود و با خودش حرف مي زند، كه منظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است. بعد از انقلاب او به سمت فرماندهی پایگاه منصوب شد و بعد از آن به سمت سرهنگی رسید و بعد از ان به سمت سر تیپی رسید وایشان با خانوم ملیحه حکمت ازدواج نمود
نکاتی جذاب:
1.بعد از ظهر یكی از روزهای پاییزی، كه تازه چند ماهی از شروع اولین سال تحصیلی ابتدایی عباس می گذشت، او را به محل كارم در بهداری شهرستان قزوین برده بودم. در اتاق كارم به عباس گفتم: پسرم پشت این میز بنشین و مشق هایت را بنویس.
سپس جهت تحویل دارو به انبار رفتم و پس از دریافت و بسته بندی، آنها را برای جدا كردن و نوشتن شماره به اتاق كارم آوردم. روی میز به دنبال مداد می گشتم. دیدم عباس با مداد من مشغول نوشتن مشق است. پرسیدم:
ـ عباس! مداد خودت كجاست؟
گفت: در خانه جا گذاشتم.
به او گفتم: پسرم! این مداد از اموال اداری است و با آن باید فقط كارهای مربوط به اداره را انجام داد. اگر مشق هایت را با آن بنویسی ، ممكن است در آخر سال رفوزه شوی.
او چیزی نگفت. چند دقیقه بعد دیدم بی درنگ مشق خود را خط زد و مداد را به من برگرداند. (راوی: مرحوم حاج اسماعیل بابایی، پدرشهید)
2.او 60 پرواز موفقیت آمیز داشت
3.همسر او به هنگام شهادت عباس درمکه بود و هنگامی که او را دید(جسدش را)گفت تو من را فرستادی خانه خدا ولی خودت رفتی پیش خدا
باور کنید من خیلی خلاصه نوشتم اگر کم و کسری دارد بگویید انشا الله می نویسم
برای شادی روح شهدا صلواتی بفرست